Sunnyman

Sunday, March 02, 2008

این روزا همش دنبال یه لحظه سکون و آرامشم دنبال یه لحظه که بتونم فکر کنم برنامه هامو بازبینی کنم کمشون کنم زیادشون کنم ولی انگار که نمیشه مثل اینکه افتاده باشی تو یه رود پرتلاطم و هرچی میخوای که بیای بیرون میبینی که نمیشه فقط باید بری و بری تا ببینی که کجا پیادت می کنه .

همه و همه هم بدتر از من هستن هرکجا که نگاه می کنم تو BRT تو مترو تو تاکسی همه جا ...

بعضی وقتا فکر می کنم که نکنه عینک بدبینی یا سیاه و خاکستری زده باشم و دارم منفی فکر می کنم ولی بعد می بینم که نه مثل اینکه واقعا اینجوره .

و باز به این نوشته دوباره نگاه می کنم که "کاش عمر دوباره داشتم اگر عمر دوباره داشتم مى كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم و ... (تو پست های قبلیم می تونید بخونینش). نه دلم نمی آد دوباره براتون میذارم: اگر عمر دوباره داشتم مى كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم . اهميت كمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بيشتر مى رفتم. از كوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بيشترى شنا مى كردم. بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج كمتر . مشكلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بوده ام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى داشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك تر سفر مى كردم .

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم . از مدرسه بيشتر جيم مى شدم. گلوله هاى كاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى كردم . سگ هاى بيشترى به خانه مى آوردم. ديرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم. بيشتر عاشق مى شدم. به ماهيگيرى بيشتر مى رفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مى كردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مى شدم. به سيرك بيشتر مى رفتم .

در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى كنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى گويد : " شادى از خرد عاقل تر است ".

اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مينا از چمنزارها بيشتر مى چيدم..

آره سالی که گذشت سال مهمی تو زندگیم بود . می خوام تو سال آینده بیشتر به کارام برسم و واسه خودمون نقشه بکشم . و به توصیه های بالا بیشتر دقت کنم . نمیدونم چرا دوست دارم تاریخ بخونم گرچه که همش دروغی بیش نیست . زمان حال بهترین واقعیته چون خودت داری تجربش می کنی پس پیش بسوی آینده ای که خودت خالقشی.

کلی لاگیدما .

توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]