یکم قبل تر
شبش که می خوای بخوابی منظورم نصف شبه ها پاهات اونقدر درد می کنه که خوابت نمی بره بدشم نمی فهمی کی خوابت برد از ساعت یک و نیم تا پنج هم که وقت داری که بخوابی (یعنی چهار ساعتا نه بیشتر) پنج بار از خواب می پری البته نه به همین راحتی ها که یه بار آقای بختک می افته روت و بلند نمی شه و بقیه اش هم یا کابوس یا اوهام. خلاصه اینکه صبح اگه حالش بود یه دوش می گیری و باز اگه حالش بود یه اصلاح می کنی و میزنی بیرون منتها ماشین که نمیتونی ببری چون بنزین نداری و متروهم اونقدر شلوغه که استخونات ممکنه بشکنه . تاکسی هم که قبلا می رفتی قربونش برم پول ... ننشو ازت می خواد که بگیره و اصلا مقرون بصرفه نیست مجبوری اوتول سوار شی که اگه خدا رحمتشو شامل احوال درویشان کنه یه جا گیرت بیاد که بشینی و خلاصه با چند کورس تعویض اوتول برسی سر کار. (استراحت من وقتی یه که سر کارم ) بعد از کار هم که باید این سیکل رو تکرار کنی تا آخرین دقایق نزدیک به نیمه شب برسی خونه و باز شب از نو شبانه از نو.
خستگی، پالس منفی، ناامیدی، تبعیض، بی برنامگی، ازدهام، شلوغی، دروغ، خاکستری، تظاهر، گه، خنده های الکی و بدون پشتوانه، دلسردی، و آینده ای که اصلا منتظر خودنمائیش نیستم، چون اصلا جالبتر از این نیست .
هی هم نگین نیمه پر لیوان رو ببین و اینا که من خودم 100 تا از این جور کتابا خوندم هیچ کدومش کارائی نداره و کار نمی کنه . تا تحت فشار هم نباشی نمی فهمی که چنه.
امید به زندگی در زمان تنهائی منهای 100
امید به زندگی در زمان غیر تنهائی 10