اندر حکایت آن درویش بزرگ و آن راکفلر بزرگتر
درویش بینوا که سالهای سال با قناعت زندگی کرده بود کم کم داشت به خود افتخار می کرد و اندک اندک برای آینده خود برنامه ریزی می کرد که ناگهان با راکفلر دیدار کرد و تمام معادلاتش بهم خورد و برای حفظ آبروی چندین و چند ساله اش بفکر گرفتن وام از بانکهای خصوصی افتاد . اما درویش نه حساب پس اندازی داشت و نه درآمد کلانی بدین سبب بفکر فرو رفت که
ادامه دارد...