Sunnyman

Sunday, March 12, 2006

ماجرای یک روز عجیب ولی واقعی

امروز با همه روزای دیگه یه جورائی فرق داشت . نمیدونم چه جور بود ولی یه تفاوتهائی داشت می دونم
تو ماشین که داشتم می رفتم ونک خابم می برد هی. رفتم حسابمو چک کردم خبری از پول نبود .پیاده بسمت سر میرداماد نم نمک می رفتم افکار زیادی از ذهنم می گذشت .آدمهای مختلفی هم از جلوی چشمانم می گذشتند هرکدام به یک شکل خاص .عجیب و غریب . زشت و زیبا .پیر و جوون . همه جوری خلاصه .یه دفعه دیدم دارم می خورم زمین .جمو جور کردم خودمو دیدم متوجه اختلاف سطح پیاده رو نشده ام . بخیر گذشت . J
یه سر رفتم مجتمع پایتخت دوری زدم زیاد طول نکشید گشتنم . اومدم بیرون هوا گرگ و میش بود و باد گدا کشی می اومد فکر کردم که حالا ما یه روز کاپشن نپوشیدیم برف و کولاک شده .

در انتظار تاکسی برای سر شریعتی :
ماشین کمه یه سری هم درست عین گوسفند وقتی ماشین میاد حمله می کنند تا سوار شن . هش هش .. هر هر هر ..
یهوئی یه پراید وای می ایسته جولوم :
سر میرداماد
موقعی که دارم میشینم رو صندلی جلو، صدای کهنه و قدیمی میگه بفرما پسرم .می بینم خانمی مسن حدود 60 واقعا آره ها . داره مسافر کشی می کنه . هوا سرده شیشه رو میدم بالا .
یه جورائی رانندگیش زنونست (به خانوما برنخوره ها ) ولی خدائیش از خیلی از مردا بهتره .ترافیک سنگینه باز غرق افکار خودمم به کارام زندگیم و هزار چیز دیگه ...
یه دفه یه آردی تو او ترافیک می پیچه جولوش اونم کم نمی آره و براهش ادامه میده .آردی یه کارش همینه (عین الاغ رانندگی می کنه مثل همونائی که گاو و گوسفنداشونو فروختند اومدند شهر و ماشین خریدن ).خانومه صداش در می آید و شروع می کنه به گله و شکایت از مردم و جامعه و گرونی از بد شدن زمونه .هرکی هم شروع می کنه به درد دل ... من ساکتم چی بگم چه فایده ای داره بی خیال بابا ...
نکتش اینجا بود که زنه بازنشسته بود خرج زندگیش نمی رسید داشت مسافر جابجا می کرد . از همه کس و همه چیز ناراضی بود حقم داشت ولی امیدوار به همت خودش بود .
حالم از خودم بهم خورد . متاسف شدم که تو این جامعه کثیف زندگی می کنم و باید با همین مردم سر کنم . تو اجتماعی که از برنامه ریزی واسه جووناش خبری نیست . رفاه نیست . کار نیست . آسایش نیست . روزای خوب رویاست .
خانمه واقعا نمونه یک خانمه سخت کوش .محکم و فهمیده و با عزت نفس بود که داشت تو اون موقع شب کار شرافتمندانه می کرد تا نون خانوادشو از راه حلال بدست بیاره ..

تو ترافیک نزدیک شریعتی " مادر اجازه هست پیاده شم" برو پسرم خدا بهمراهت.

سوار ماشین بعدی میشم و الی آخر ....

توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]