
یادش بخیر
از آموزشی که رها شدیم تو اون فرجه 10روزه که داشتیم کلی با دوستای خوبی که پیدا کرده بودم برنامه و قرار می گذاشتم.
بعد چند روز با ساحل افتاده(اینجا می نویسه) قرار گذاشتیم زیر پل آزمایش من بالا تر ایستاده بودم دیدم ساحل اومد صدا زد که بیا بیا .
اون روز رو باهم بودیم از برنامه هامون گفتیم ازاین که من کجا باید برم و اون می خواد چیکار کنه. خلاصه شب رفتیم دربند ماشین قدیمیشو که از بابای خدا بیامرزش به ارث رسیده بود براش بالای کاخ نیاوران پارک کردیم (در سمت شاگردش یادمه خراب بود ساحل الکی اومد ادای قفل کردنو دراورد که تابلو نباشه کلی خندیدیم).پیاده رفتیم بالا و از هر دری سخنی گفتیم یاد شبا و بعداز ظهر های آموزشی رو زنده کردیم که کلی با هم راجب موضوعات مختلف گپ می زدیم.
شبشم اومدیم آیدای شهرا ساندویچ خوردیم و بعد اون منو رسوند خونه و بعد دیگه ازش خبری ندارم .
دیگه هرکی رفت سراغ دل مشغولی خودش .سراغ بدبختی خودش .
یادش بخیر اون روزا امیدوارم که هر کجا که هستی شاد و سربلند باشی ساحل