
وقتی خسته میشه دلش هیچی نمیخواد , وقتی که می بینه همش الکیه ..
وقتی میبینه سرکاریه ..
صبر صبر صبر چقدر
مگه ایوبه
تازه ایوبم سرکار بود, چه برسه به اون
برنامه ریزی کرده تمام عمرشو برای دیگران
ولی خودش چی ,
حتی نتونسته واسه خودش فکر کنه ,
چه برسه به برنامه ریزی .
همش میگه بخودش درست میشه, ولی آخه کی, هان, تا کی .
بهر حال چاره هم نداره باید ایوب باشه .همه سختی هاشو بهم میگه , نوارش گیر میکنه بعضی وقتها , یه موقه ها تنش مثه بید میلرزه ازون مدلا که میگن عزرائیل اومده ها .
میگه بابا منم آدمم خب خسته میشم .ولی حالش ازین جمله هم بهم می خوره , میخواد تمومش کنه اونم نمیشه , خیره میشه به افق تو راه خونه ولی می خواد که هیچ وقت نرسه
کاش می شد .