در آخرین ساعتهای پایانی سال 83 ذره ای از احساسم را برایت می نویسم
بانوی من
عشق تو همچنان رودخانه ای طولانی و اقیانوسی وسیع قلبم را لبریز کرده است.چهره آراسته تو مرا به یاد گل های زیبا می اندازد و قلبم گرچه همچون صخره ای سنگی و درختی تنومند استوار است ولی در مقابل عشق تو سر تعظیم فرو می آورد و تسلیم می شود.همچون نسیم در بهار و باران در زمستان با تو می خندم و می گریم .مانند دوستی واقعی احساسم را با تو شریک می شوم.شجاع باش و قوی من تمام مهربانی وجودم را در لبخندی به تو هدیه خواهم کرد.
همیشه در نقش یک زن، دوست، معشوق، و یک مادر چون ستاره ای در آسمان رویاهای من درخشیده ای هنگامی که در کنار منی ، وجودم از شور و نشاط لبریز می شود و همیشه ذهنم تو را جستجو می کند بانوی من ، هرگز نمی توانم احساسم را در قالب کلام بیان کنم ولی هر بار در سخن گفتن به تو باز می گردم چرا که تو عاشق واقعی من هستی...