يه مهموني اجباري بايد بري حتا اگه واسه 2-3 ساعتم که شده دوتا آدم نصفه نيمه دارن ميرن يه قاره ديگه واسه تحصيل (البته يدفعه صداش در اومد به مامانم ميگم ديگه به من نگو سکرت چون از من سکرت تر پيدا شده اونم هنوز پاي حرف خودشه که از تو سکرت تر پيدا نميشه ...)
خلاصه مهموني بازي .....اصلا حال يه همچين چيزايي رو ندارم خلاصه آخرش بعد يه عکس يادگاري که ميگيرن خالم ميگه ايشالا عکس يادگاري مهموني رفتن تو رو بگيريم ايشالا تو مهموني خدا حافظي تو شرکت کنيم ..حالم از اين حرفاش بهم ميخوره بار اوليه که از شنيدن يه همچين حرفايي حالم بد ميشه .آخه يکي نيست بهشون بگه چرا الکي واسه مردم آرزو ميکنيد مگه خودتون کارو زندگي ندارين ..... و من فقط يه لبخند ژوکوند تحويلش ميدم ...
مگه ميشه من تنها برم
مگه ميشه من تموم خاطراتم رو مدفون کنم اينجا و برم
مگه ميشه همه اون لحظات با تو بودن رو بخوام که از يادم بره .
.مگه من ميتونم خودمو عوض کنم
بشم يه آدم ديگه مثه همه اوناي ديگه ..
اگه من بخوام يه بار از لغت ميترسم استفاده کنم اينجا باشه که من ميترسم يه روز مجبور باشم که برم و تو باهام نباشي .....