از يادداشت هاي شهر شلوغ (بجز امشب)
بعد ظهر دلت ابري ميشه بدجوري دلت تنگ ميشه.. تازه خوابتم مياد ولي ميرم بيرون ..بابام ماشينمو برده هنوز نياورده ..گرچه اگرم بود حس رانندگي نبود . مقصد خاصي مد نظرم نيست فقط ميخوام بچرخم سر از ميدان انقلاب در ميآرم کتاب فروشي ها رو حسابي ميچرخم هميشه کتاب فروشي ها حس خوبي بهم داده..يه کتابم ميخرم .اصلا نميشه من برم انقلاب کتاب نخرم.هوا کمي سرده و کاملا ديگه تاريک شده و عقربه هاي ساعت عدد شش رو نشون ميده .
خيابونا همه چراغونين يه جاهايي خيلي باحاله و يه جاهايي هم جواد جواد..
ميرسم به چهار راه وليعصر خطي ونک داره داد ميزنه کردستان ونک 1 نفر ميرم سوار ميشم. خيابونا بطرز عجيبي خلوته ..خيلي زود ميرسم ونک.. ونک شلوغي هميشگي خودشو نداره پياده ميرم بطرف بازار کامپيوتر پايتخت (از تو نقشه بسمت شمال –سر ميرداماد)..يه دوري ميزنم تو بازار و بر ميگردم بطرف ميدان ونک باد خنکي ميوزه شبهاي تهرون هم پياده عالمي داره ..
تو ميدون ونک يه 10 دقيقه اي معطل ميشم مسافرکش ها معلوم نيست کجان ..
يه سمند صفر جلوم وايميسته ميگم آزادي اشاره ميکنه بيا بالا وقتي ميشينم ميگه کرايش چهار صد ها ميگم مشکلي نيست (ميخوام زود بيام خونه حالا) بعد شروع ميکنه از هر دري سخني و وراجي که اصلا حوصله شو ندارم ..ميخوام هر چي زودتر پياده شم..
ميام خونه ميبينم ماشينم پارکه تو پارکينگ ..