ساعت 2 شب
هنوز نخوابیدم اصلا خوابم نمی بره دارم از خستگی پس می افتما ولی نمی تونم بخوابم ...
طی روز چیکار کردم ...چه فکرایی از کلم گذشته ....اصلا تو جمع نبودم . فقط حضور فیزیکی . حرفام کوتاه بوده . یه تلفن کوتاه تو صبح ..
یه مقدار صحبت راجب اونورآب من بی میل تر از 2سال پیش .زود تموم میشه .
به من گیر میدن از اون گیرای گیر .من فقط میخندم بهشون ..
بعد ظهر
میریم بیرون با مهمونمون که از خارج اومده. 2 تا ماشین میشیم اصلا دوست ندارم برم ...
ماشینم جوش میاره وسط اتوبان نیم ساعت معطلی درست میکنیمش.
بستنی فروشی منصور ... بعد بازار صفویه هی میگم بابا بستس جمعه کی گوش میده (اصلا حوصله ندارم )
میریم تو اون ترافیک بسته من فقط میخندم...
یه ماشین که تو اتوبان جلو چشمامون چپ میکنه (یارو حالش خوب نیست)
برمی گردیم خونه ..
یاهو هنوز ایراد داره
من تموم امروز تو فکر کسی بودم .دلم براش تنگ شده اساس.
احساس غرور می کنم که تو رو دارم.
ساعت 2/30 من هنوز نخوابیدم .
نوای گوگوش سکوت اتاقمو میشکنه...