امشب قصه ای گفته شد که اگر چه تلخه دوره کردنش واسه من نه اینکه فکر کنی واقعا تلخه
اون قصه شیرین ترین قصه دنیا بود واسه من ولی از این جهت میگم تلخ که فکر کنم یه روزی بخواد تموم شه .
ولی این قصه تا من زندم و چیزی بنام عشق وجود داره واسه من هرگز تموم نمیشه ..من نمی تونم گذشته رو فراموش کنم یا به قول تو کمرنگش کنم
من نمی تونم تو رو فراموش کنم
من نمی تونم تو رو و اون لحظات خوبی رو که تو نقش اولش بودی از یاد ببرم
من نمی تونم یه جور دیگه فک کنم
من نمی تونم تو رو از دست بدم اینو چجوری بهت بگم
ولی من حس کردم که تو تصمیمتو گرفته بودی تو برنامه هاتو ریخته بودی . یه تصمیم از قبل گرفته شده که به شور گذاشتیش و البته راهی که برای من مسلم بود من هرگز نتوانم اونم به اون شدت
من همیشه از این لحظات میترسیدم ولی اینم مشکل منه میدونم
عزیزم من هیچ کدوم از اون لحظاتی که با تو شکل گرفت رو نمی تونم فراموش کنم یا کمرنگش کنم ....
و ازت عذر میخوام اگه طی این مدت نذاشتم به زندگی عادیت ادامه بدی و در گیر این مسائل بودی
در خاتمه باید بگم که برای تموم اون لحظات قشنگی که توآفرینندش بودی ازت ممنونم ممنون