Sunnyman

Saturday, November 22, 2003

امشب قصه ای گفته شد که اگر چه تلخه دوره کردنش واسه من نه اینکه فکر کنی واقعا تلخه
اون قصه شیرین ترین قصه دنیا بود واسه من ولی از این جهت میگم تلخ که فکر کنم یه روزی بخواد تموم شه .
ولی این قصه تا من زندم و چیزی بنام عشق وجود داره واسه من هرگز تموم نمیشه ..من نمی تونم گذشته رو فراموش کنم یا به قول تو کمرنگش کنم
من نمی تونم تو رو فراموش کنم
من نمی تونم تو رو و اون لحظات خوبی رو که تو نقش اولش بودی از یاد ببرم
من نمی تونم یه جور دیگه فک کنم
من نمی تونم تو رو از دست بدم اینو چجوری بهت بگم
ولی من حس کردم که تو تصمیمتو گرفته بودی تو برنامه هاتو ریخته بودی . یه تصمیم از قبل گرفته شده که به شور گذاشتیش و البته راهی که برای من مسلم بود من هرگز نتوانم اونم به اون شدت
من همیشه از این لحظات میترسیدم ولی اینم مشکل منه میدونم
عزیزم من هیچ کدوم از اون لحظاتی که با تو شکل گرفت رو نمی تونم فراموش کنم یا کمرنگش کنم ....
و ازت عذر میخوام اگه طی این مدت نذاشتم به زندگی عادیت ادامه بدی و در گیر این مسائل بودی

در خاتمه باید بگم که برای تموم اون لحظات قشنگی که توآفرینندش بودی ازت ممنونم ممنون

توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]