قسمت دوم
مدتها بود که گم شده بودم...نه...نه...مدتها بود که گم کرده بودم...راه رسيدن به تو را گم کرده بودم....راه رها شدن از خود را گم کرده بودم....وزيدن باد محبت را حس نمي کردم...خطي در خاطرم نمانده بود...يادي در ذهنم نبود...حتي ياد تو ...اي مهربانتر از خورشيد...باغ خشکي بودم بي ترنم...شعله اي خاموش ...همه چي بود...رودخانه...پرنده..کوه...اما کسي نبود... يک هم راز...يک هم درد...هر کسي سازي داشت...اما کسي ساز دل من را نمي نواخت...
آری اینچنین بود اما ستاره ها چنین نمیمانند و همه چیز تغییر میکند و آن لحظات خالی از تو تویی که نمی شناختمت پر شد از تو از وجود تو تویی که در ذره ذره زمانهایش پر شدی تویی که با درونم احساست کردم و به وجودت ایمان داشتم بله تو نمایان شدی و همه جیز با وجود تو رنگی شد باور ها تغییر کرد ...
آری فقط بخاطر توست دلیلی دیگر نیست.
آری هنوز هم میشه عاشق شد
هنوزم میشه با کمترین ساخت
هنوزم میشه از لحظه ها لذت برد
هنوزم میشه یکی شد
و هزار تا هنوز دیگر
فقط اگر بخواهیم
میشه دل و به دریا زد و تا آخر شنا کرد