Sunnyman

Friday, September 05, 2003

چراغ را خاموش کرده ام
شب از پنجره باز به درون ميتوفد
به نرميدر برم ميگيرد و
دوست و برادرم ميخواند

هر دو بيمار غم غربت ايم
هر دو نقش بند روياهاي پر شور
نجواکنان از روزگاران دور سخن ميگوييم



....................

مي خواهم بر دوم
از صد پله
ميخواهم بردوم و
مي شنومتان
که بانگ ميزنيد:
تو . سختي!
پس ما از سنگيم؟
ميخواهم بردوم
از صدها پله
و هيچکس
خواهان پله شدن نيست..

از : نيچه

توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]