Sunnyman

Tuesday, August 05, 2003

ديروز صبح که از خواب بلند شدم يه سري دري وري به خودم گفتم اين حالت تنها در زمانهايي براي من پيش مي آيد که من کم خوابي داشته باشم . و همچنين مجبور به انجام دادن کاري باشم که مايل به انجام آن نمي باشم ...

که ميتواند بگويد
به کجا ميرود زندگيم؟
من آيا وزشي در ميان طوفانم؟
يا موجي که مرداب را به هم ميزند؟
شايد هم خود من است.
اين ساقه سفيدو بيرنگي که هر بهار
در حال سوختن است.

شاعر آلماني.....

گل سرخ بي چون و چرا گل سرخ است
مي شکفد زيرا که مي شکفد التفاتي ندارد به شما
نمي پرسد که مي بينيدش يا نه.

دوباره از اون حس هاي غريب درونم رخنه کرده نميدونم چمه اخم هايم توهم رفته بيشتر از قبل خيال وا شدن هم نداره
يادمه زمان دانشجوئيم وقتي اينجوري ميشدم دو حال بيشتر نداشت يا اون ترم حذف ترم ميشد يا شاگرد اول کلاس ميشدم از اون موقع فکر ميکنم هيچي تغيير نکرده .ولي بايد تغيير کنه يعني بايد تغييرش بدم. بايد....

ميخوام فرانسه رو سر يه فرصت مناسب شروع کنم . موسيقي رو هم . تموم اينا واسه اينه که اون اخمها واشه ...

توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]