ديروز صبح که از خواب بلند شدم يه سري دري وري به خودم گفتم اين حالت تنها در زمانهايي براي من پيش مي آيد که من کم خوابي داشته باشم . و همچنين مجبور به انجام دادن کاري باشم که مايل به انجام آن نمي باشم ...
که ميتواند بگويد
به کجا ميرود زندگيم؟
من آيا وزشي در ميان طوفانم؟
يا موجي که مرداب را به هم ميزند؟
شايد هم خود من است.
اين ساقه سفيدو بيرنگي که هر بهار
در حال سوختن است.
شاعر آلماني.....
گل سرخ بي چون و چرا گل سرخ است
مي شکفد زيرا که مي شکفد التفاتي ندارد به شما
نمي پرسد که مي بينيدش يا نه.
دوباره از اون حس هاي غريب درونم رخنه کرده نميدونم چمه اخم هايم توهم رفته بيشتر از قبل خيال وا شدن هم نداره
يادمه زمان دانشجوئيم وقتي اينجوري ميشدم دو حال بيشتر نداشت يا اون ترم حذف ترم ميشد يا شاگرد اول کلاس ميشدم از اون موقع فکر ميکنم هيچي تغيير نکرده .ولي بايد تغيير کنه يعني بايد تغييرش بدم. بايد....
ميخوام فرانسه رو سر يه فرصت مناسب شروع کنم . موسيقي رو هم . تموم اينا واسه اينه که اون اخمها واشه ...