شبهاي تهران وقتي شب تنها سوار ماشينت ميشي و به متر کردن خيابوناي شهر مي پردازي کلي خاطره تو اون مغزت مياد و ميره
از طرفي مي بيني که چقدر زمان بس ناجوانمردانه ميگذرد.
فکر ميکردم وقتي درسم تموم شه راحتي دنبالش مياد ولي انگار بر عکس شده .تازه انگار تموم مشکلات اومدن پيش من مهموني وخيال رفتن هم ندارن.
من يه کم قات زدم....... تموم برنامه هام از برج 9 ساله ديگه شروع ميشه .
.................
ته دلم به کسي يا چيزي نياز دارم . نميدونم اون چيه ولي حقيقت داره .
راستي تو اين قحطي محبت و دوستي ها يه عاشق هم پيدا نميشه