Sunnyman

Tuesday, July 08, 2003




تموماون لحظه ها جلو چشم من مياد نمي تونم اون لحظلت رو فراموش کنم.از موم خيابون وليعصر خاطره دارم از وصال تا امير آباد از فرعي هاي فاطمي.وقتي از اون خيابونا رد ميشمعرق سردي روي پيشانيم ميشينهاون روزي که تو کغافي شاپ پس از 2 ماهي که

نديده بودمش باهاش قرار داشتم و اون پيشنهاد کذايي رو بهش دادم و همه چي بهم ريخت . اون ديگه آدم قبلي نبود .
و اون شبي که اون بامن خداحافظي کرد مي دونستم که ديگه آخرشه... و من بايد بتونم ياد بگيرم که چطور بتونم خاطره ها رو پاک کنموبايد ياد بگيرم که پاستوريزه بودن زياد فايده نداره سر به زير بودنو بايد بذارم کنار . بايد اهل قرتي بازي و عشق و حال بود نه اهل زندگي .
نميدونم نمي دونم يعني من ميتونم ذات خودمو عوض کنم . يا من بايد همون آدم باشم هموم آدم قبلي ...تموم اينارو من از اون دارم....

توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]