Sunnyman

Friday, April 04, 2003

امروز عجب روزي بود خيلي دارم حواسم رو جم ميکنم واسه نوشتن.
صبح رفتم پادگان حدود ظهر برگشتم يکي از بچه هاي اصفهان که ميخواست برود اکباتان و بلد نبوداز من خواهش کرد باهاش بروم من هم قبول کردم در باره خصوصياتش اگه بخوام خيلي کوتاه بنويسم بايد بگويم که از حيث مالي کاملا مرفه متاهل در ضمن يه بچه هم داره تا زه از من هم کوچيک تره خلاصه اندش بود (از اين جور آدما خوشم مياد بهم اعتماد به نفس ميدن) در ضمن من به خودم قول دادم که خودم رو با کسي مقايسه نکنم البته تموم موقعيتش مال باباش بنظر ميرسد نه خودش .....

........حدود ساعت 4:38 بود که موبايلم زنگ خورد خودش بود قرار بود امروز ببينمش قرار رو اوکي کرد ميدان ونک جلوي سواچ
با همون لحن هميشگيش همون تن صدا همون حرفا :من بايد زود برگردم وقت ندارم....بگذريم من حدود 5 زدم بيرون جايي کار داشتم بعدش رفتم بعد حدود 5 ماه که نديدمش اين بي رحمي نيست..
ساعت6:45 گذشت روبروي پارک ساعي بودم موبايلم زنگ زد خودش بود زودتر رسيده بود و من با 10 دقيقه تاخير به اون ميرسيدم .من اصلا اهل تاخير و بد قولي نيستم ولي اينبار اصلا دوست نداشتم زود برسم . نميدونم چرا ولي شايد مال جند ماه پيش بود که به اين نتيجه رسيده بوم که اگه اونو فراموش کنم بهتره...

ولي وقتي ديدمش تموم اون لحظات دوباره جون گرفت تموم اون لحظه هايي که برام قد يه دنيا ارزش داشت .
من سعي کردم با تموم وجودم در کنار او باشم ولي اون اينو نفهميد يا فهميد و نخواست قبول کندش به هر حال اون مال قبله .
وقتي با اون تا پارک ملت پياده ميرفتم تموم اون لحظات برام دوره شددرست عين مرور کردن کتابام عين خاطرات که دوباره ميخواست تکرار بشه....
.........

شايد من يه جوري دوباره حرفامو بهش گفتم و اينکه ادما تغيير ميکنند و من هم شايد تغيير کرده باشم..
شايد من اونو هنوز نشناختم که مسلما اينطوره به هر حال من هنوز سر تصميم خودم هستم
Im over you
اينطوري بهتره چون اصلا رو اون نميشه حساب کرد .
در ضمن من اونو به تولدم دعوت کردم نميدونم بياد يا نه ......

من به کسي نمي انديشمjust this




توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]