Sunnyman

Wednesday, April 02, 2003

آنقدر با اتش دل ساختم تا سوختم
بي تو اي آرام جان يا سوختم يا ساختم

سرد مهري بين که کس بر آتشم مهري نزد
گرچه همچون برق از گرمي از سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طربدر بين جمع
لاله ام گز داغ تنهايي بصحرا سوختم

همچو آن شمعي که افروزند پيش آفتاب
سوختم در پيش مه رويان و بيجا سوختم

سوختم از آتش دل در ميان موج اشک
شور بختي بين که در آغوش دريا سوختم

شمع و گل بين هم هر کدام از شعله اي در آتشند
در ميان پاکبازان من نه تنها سوختم

جان پاک من رهي خورشيد عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمي را سوختم

رهي معيري

توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]