Sunnyman

Friday, March 28, 2003

بازم وقتي اومد که من دلم گرفته براي خيلي چيزا دلم تنگ شده فکر کنم ته دلم يه چيزي کم داره دلم براي يه نفر خيلي خيلي تنگ شده.......
ولي ميدونم که به اين زوديها بدلدار نميرسه شايدم رسيد خدا رو چه ديدي....
دوست دارم اين دوسه ماه سخت هم بگذرهتا بشه يه برنامه درست ريخت....

راستي امروز ناهار خونه خاله بزرگم دعوت بوديم يعني خونه پسر خاله ام مثل هميشه نميخواستم برم اصلا حوصلشو نداشتم ولي نميدونم چي شد رفتم .اون يکي خالم هم بود با دامادش .دامادش بنظرم پسر خوبي مياد چند سالي از من کوچکتره تقريبا يه بچه مايه دار اونقدر مايه دار هم نهولي تا به حال هر جي ميخواسته داشته و درسش هم تازه تموم شده خدمتش رو هم معاف شده چون تک پسره به هر حال رديف شده و از من کلي جلوتره چون چپش پره........

صد بار با خودم قرار گذاشتم خودمو با کسي مقايسه نکنم ها.........

زندگي ام ارزشمنده براي خودم اگر کسي تونست بدون کمک احدي رو پاهاي خودش بايسته اونوقت مرده البته حکايت اون قمار بازست که وقتي ميبازه اگه نگه به ........خفه ميشه.
به هر حال هرکي شرايط خاص خودش رو داره.

اين منم تنهاي تنها البته با پدر آسمونيم

توضيحات

همون مرد آفتابی خودمون

   فرستادن نظرات

دوستان

yeaalameharf
بزرگ
maryamin
tehrantonian
applyabroad

 






[Powered by Blogger]