يک روز سرد زمستاني
وقتي داري بطرف مجتمع تجاري گلستان واقع در شهرک غرب قدم ميزني تک و تنها افکار زيادي از ذهنت خطور ميکنه
اينکه خيلي عقبي علي رغم تموم نبوغ که داري باتوجه به تمومه کارايي که کردي موقعيتي که داري
با در نظر گرفتن تموم اينا بازم ميبيني که از تموم ايده آلات فاصله داري و شايد اصلا نتوني بهشون برسي.....
خودتو در اين حين با جملات تاکيديت سرگرم ميکني ولي فايده نداره يه چيزي ميره تو ذهنت که ميگه تو از تمومه اينايي که ميبيني عقب تري و شايد هرگز نتوني با اين اوضاع و احوال به گردشون هم برسي بيخيال
يعني بايد همه چيزايي رو که ميخواي فراموش کني .....اما نه
تموم اين فشارا ميره تو وجود آدم ميخواي با کشيدن سيگار جبرانش کني سه تا سيگار پشت هم ميکشي با اينکه سيگاري نيستي.
وقتي 20 تومن پول قراره جور کني بري کاسبي کني ميبيني مغازه توشهرک متري 12تومن است
هيچي .... از عالم و ادم بيزار ميشي ..
بگذريم